امروزه استقبال از خدمات سلامت روان در جامعه گسترش یافته و مردم اقشار مختلف جامعه بیشتر از قبل درصدد استفاده از متخصصان این حوزه هستند. باوجود این توسعه، متاسفانه هنوز میزان آگاهی جامعه از حوزه فعالیت متخصصان مربوطه محدود بوده و همین مساله موجب شده است در برخی موارد خطاهایی در این زمینه صورت گیرد. علاوه بر این تنها رشتهای از روانشناسی که مطابق قوانین ایران و استانداردهای جهانی، حق شرکت در درمان بیماران روانی را دارد، روانشناس بالینی است.
متاسفانه مدتی است که به دلایل مختلف، گروهی از کسانی که روانشناسی بالینی را طبق آموزش عرف نیاموختهاند، در سطح شهر به ویزیت بیماران مشغولند و این یکی از ضررهایی است که به بهداشت روانی افراد وارد میآید. برای آشنایی بیشتر با روانپزشکی و تمایز وظایف آن از روانشناسان، با دکتر «احمد جلیلی» رییس انجمن علمی روانپزشکان ایران گفتوگو کردیم که پیشروی شماست.
برای ورود به بحث خوب است ابتدا تعریف دقیقی از روانپزشکی داشته باشیم.
روانپزشکی شاخهای از پزشکی است که در مورد تشخیص، درمان و پیشگیری بیماریهای روانی صحبت میکند. مفهوم بیماری برای مردم مشخص است اما شاید مفهوم روان خیلی واضح و مشخص نباشد. روان حاصل فعالیت مغز است. این موضوع ممکن است در لحظه اول برای مردم عجیب باشد چون در ادبیات ما، کلمه روان همیشه با کلمه روح در کنار هم قرار میگیرند، در اشعار هم این دو کلمه کنار هم هستند و لغتنامهها نیز این دو کلمه را مترادف هم به کار میبرند.
اما بعد از اینکه روانپزشکی (که جوانترین شاخه پزشکی است) به وجود آمد، ناگزیر هستیم تعریف دقیقتری ارایه کنیم. روح و روان در ادبیات یک معنی را دارد اما تعریف روح چیز دیگری است.
پیامبر(ص) هم درباره روح فرموده است که «من امر ربی». جای بحث در مورد روح معمولا در دانشکدههای فلسفه، علومانسانی و حوزههای دینی و روحانی است. بحث روان هم در حیطه کار روانپزشکان و روانشناسان است. آنچه از این به بعد در مورد روان صحبت میکنیم، حاصل فعالیت مغز است، مثلا دیدن حاصل فعالیت چشم و سایر حوزههای دخیل در بینایی است.
تا زمانی که مغز درست رفتار میکند، ما هم روان سالمی داریم و در صورت بروز اشکال در کارکرد مغز، بیماریهای روانی ایجاد میشود.
بیماریهای روانی چه بیماریهایی هستند و چه مشخصات و ویژگیهایی دارند؟
بیماریهای روانی طیف وسیعی از مشکلاتی است که بشر به آنها مبتلا میشود و از حالاتی مانند اضطراب، افسردگی، دلواپسی شروع شده و به حالتهای شدیدتر میرسد که در این حالت ارتباط شخص با واقعیتهای محیط اطراف قطع میشود.
پیش از ادامه گفتوگو، امکان دارد سابقه یا تاریخچهای از رشته روانپزشکی را برایمان شرح دهید؟
رشته روانپزشکی، جوانترین رشته تخصصی پزشکی است، البته این گفته به این معنا نیست که سابقهای از آن وجود نداشته باشد. ما در تاریخ طب ایران، قلههای بلندی مانند «ابوعلیسینا» و «رازی» را داریم که با بیماریهای روانی آشنایی داشته و در مورد آن مطالبی نوشتهاند، مثلا در کتاب قانون «ابنسینا» یا ذخیره «خوارزمشاهی» دقیقا در مورد بیماریهای روانی صحبت شده است، منتها در آن زمان این بیماریها اسامی دیگری داشته است، برای مثال زمانی که «بوعلیسینا» در مورد این بیماریها صحبت میکند، آنها را بیماریهای مغزی مینامد.
نگرشی که «ابوعلیسینا» در مورد بیماریهای روانی داشته، به آنچه علم امروز به آن رسیده؛ بسیار نزدیک است. پس توجه داشته باشید که سابقه این علم در کشور ما طولانیتر است و اروپا تازه به این دستاوردها رسیده است. در واقع ما در گذشته، در این رشته پیشرو بودیم.
آیا آماری از تعداد مبتلایان به بیماری روانی در دست است؟
بیماریهای روانی، طیف بسیار زیادی را در بر میگیرد، مشخصات این بیماریها، جزو اطلاعات بشر امروز است. آمار تعداد مبتلایان به بیماریهای روانی و تعداد افراد نیازمند به درمان در این حوزه، در کشورهای مختلف با هم تفاوت دارد اما به طور کلی میتوان گفت حدود یکچهارم جمعیت هر کشوری در سال به خدمات روانپزشکی نیاز دارد.
آیا این آمار زیاد نیست؟ یعنی از هر چهار نفر یک نفر به خدمات پزشکی نیاز دارد؟
بله، متاسفانه همینطور است. البته در نظر داشته باشید که وقتی میگوییم کسی به خدمات روانپزشکی نیاز دارد، به این معنی نیست که رفتارهایش خیلی غیرمنطقی است.
مردم ما تصور میکنند کسی که مشکلات روانپزشکی دارد و لازم است به روانپزشک مراجعه کند، به این معنی است که زندگی عادیاش مختل شده و شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم حتی در صورت نیاز، از مراجعه به روانپزشک و کمکگرفتن از او اِبا دارند.
بله. شما روی یکی از مسایل مهم بهداشت عمومی و روانی کشور انگشت گذاشتید. علت این تصور در مردم این است که در غرب، جوانترین شاخه پزشکی، روانپزشکی است.
یعنی از آغاز تدریس روانپزشکی به عنوان یکی از تخصصها در دانشکدههای پزشکی غرب سالهای زیادی نگذشته است، برخلاف خود پزشکی که سابقه بسیار طولانی هم در ایران و هم در جهان غرب دارد.
اولین روانپزشکان تحصیلکرده ایران در غرب هم مانند زندهیادان دکتر «حسین رضاعی»، دکتر «عبدالحسین میرسپاسی»، دکتر «چهرازی» هم از سال1317، از پاریس به ایران برگشتند. در دهه اول قرن حاضر، دولت ایران دانشجویانی را برای آموختن رشتههای نوین مختلف به خارج از کشور اعزام کرد، از جمله در رشته روانپزشکی.
این عده متخصص مغز و اعصاب معتبر شدند :
حتی وقتی هم که آنها به کشور برگشتند، آماری که در سطح دنیا از تعداد بیماران روانی وجود داشت، آمار چندان دقیقی نبود، مثلا مرحوم پروفسور «باش» سوئدی، اولین آمار بیماران روانی را در ایران گرفت که حدود چهارتا پنجدرصد بوده است.
علت این است که آن زمان هم کسانی را بیمار روانی تلقی میکردند که کاملا از نظر روانی مختل بودند و آواره کوچه و خیابان میشدند یا از خانه فرار کرده بودند و اجتماع آنها را قبول نمیکرد و به مردم آسیب میرساندند. این افراد، دستهای از بیماری روانی را تشکیل میدهند که روانپریش یا سایکوتیک نامیده میشوند.
مقصود این است که آن افراد در قضاوت، رفتار، هیجانات، ادراک و افکار دچار اشکالات اساسی هستند و در نتیجه تماسشان با واقعیتهای زندگی قطع شده است. خاطرم هست شناختی که خود من در دوران کودکی از بیماران روانی داشتم، افرادی بودند که وضعیتشان مختل بود و مثلا جامعه با خانواده آنها را طرد کرده بود.
تعریف جدید بیماری روانی و آمارهای دقیقتر، از چه زمانی ارایه شد؟
از حدود 45سال قبل در ایران، تحقیقات دیگری در مورد اپیدمیولوژی بیماران روانی انجام شد. مهمترین آنها تحقیقاتی بود که مرحوم زندهیاد پروفسور «هارتون داویدیان» و همکارانش در شهر رودسر در شمال ایران انجام دادند و برای اولینبار بود که مشخص شد آمار بیماریهای روانی بیشتر از آمار قبلی است.
علت این است که طبقهبندیهای جدید (که تحقیقات بر مبنای آنها صورت میگرفت)، همه اختلالات را بیماری روانی به حساب میآورد، مثلا کسانی که اضطراب، دردهای پراکنده بدنی، استرس و بیخوابی داشته باشند، بدون اینکه یک ضایعه جسمی در وجودشان باشد هم جزو بیماران روانی قرار گرفتند. وقتی خودم در سال 1347 انترن پزشکی بودم، مشاهده میشد بعضی از بیماران بعد از مدتی درمان مرخص میشوند، ولی بعضیها هستند که شکایاتشان نسبت به بیماران دیگر متفاوت است.
وقتی از این بیماران معاینات به عمل میآوردیم، دلیل منطقی برای این شکایات پیدا نمیکردیم و علت بیماری را پیدا نمیکردیم و آخر هم به بخش اعصاب معرفی میشدند.
البته در اصل این بیماران باید به بخش روانپزشکی منتقل میشدند منتها در نسل قبل از ما و حتی برای استادان ما آن شناخت کافی وجود نداشت. شاید نسل ما اولین نسلی بود که این مساله را متوجه میشد که بیماری روانی پنج،ششدرصد جامعه نیست. الان میگوییم بیماریهای روانی 25درصد اختلالات جامعه را تشکیل میدهد، ولی در نظر داشته باشید که کمتر از یکدرصد از اینها، بیمارانی هستند که آواره کوه و بیابان هستند و به آنها به غلط، مجنون و دیوانه میگفتند.
اما بار تاریخی که در جامعه مانده این است که بیمار روانی یعنی کسانی که دچار اختلالات شدید هستند و وقتی به کسی که دچار استرس و اضطراب است، گفته میشود به روانپزشک مراجعه کند، ناراحت میشود. این اشکال در شناخت بیماری روانی از این جهت به وجود آمده است. این شناخت هنوز نزد خواص و تحصیلکردهها هم هست چون این علم جدید، هنوز آن برد را پیدا نکرده است.
تاکید میکنم بسیاری از بیماران روانی، کسانی هستند که شکایت اولشان افسردگی و وسواس و... نیست و شکایت اولشان از مغز سر تا نوک پا به صورت درد، خستگی، خارش، سوزش و خوابرفتن یا مشکلات در دستگاه تنفسی، اندامها و مفاصل است و اینها همه بیماریهای جسمی را تقلید میکنند. همه علایم همان است، منتها در تشخیص میبینیم که این افراد واقعا مشکلی ندارند.